۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

نگاه آخر


باز باران بی ترانه
باز باران بی ترانه

باز باران با تمام بی کسی های شبانه

می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم

من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ،
نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند

که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران
سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست

نمی فهمم
کجای اشک یک بابا

که سقفی از گِل و آهن
به زور چکمه باران

به روی همسرو پروانه های مرده اش
آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم
نمی دانم
چرا مردم نمی دانند

که باران عشق تنها نیست

صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست

نمی فهمم

یاد آرم روز باران را

یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ،
از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر
آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم
کجــــای این لجـــــن زیباست
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا

که باران هست زیبا
از برای مردم زیبای بالا دست
و
آن باران که عشق دارد فقط جاریست
برای عاشقان مست
و
باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی ،
عدل کم دارد

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

اگر چشمهایم بسته می ماند


باز هم رفتم باغ...
بین تمام سنگ ریزه ها و درخت های چنارش... بین تمام شاخه هایی که دیگه سرما خشک شون کرده...
رفتم باغ... بین تمام حرفامون... صدای تو ... صدای من...
بازم پشت درختاش قایم شدم تا بیای و پیدام کنی... تا بازم مثل بچگی هام جیغ بکشم و فرار کنم...
رفتم باغ ... نبودی که پیدام کنی!!!
آرام   آرام   قدم زدم... نفس کشیدم...
نشستم روی نیمکت همیشگی...
 باز هم نیومدی...
چتر رو باز کردم ...
 شاید وقتی بارون اومد...
تو هم اومدی...
شاید...



۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

سه نقطه

"م" لباس ها رو تا می کنه و دونه دونه می ذاره داخل شکم خالی چمدون...
بین کوله پشتی و کیف دستی ، کوله رو انتخاب می کنم ،هم حملش راحتره هم ضریب خطرش برای منه بی حواس، که بعید نیست کیف رو جا بذارمو تا خود تهران نفهمم باهام نیست...
خندم می گیره به مهم بودن خرت و پرتای توی کیف...
حالا جا بمونه چی می شه؟؟!
همون موقع یکی تو مغزم می گه:
"کاش می شد خرت و پرتای دلت رو هم بذاری توی این کوله، یه صندلی راحت و خوب فرودگاه رو واسش پیدا کنی و جاش بذاری همونجا ...."
وقتی رسیدم تهران خیلی ازش دورم... اونقدری که سر و صداشون رو نشنوم...
کاش می شد...
کاش می شد جاشون بذارم...