۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

دزد خواب



دم دمای صبح، توی یه کوچه، یه خونه قدیمی آجری با پنجره های سفید، چند تا شاخه گل ارکیده تو دستم، زنگ در رو می زنم و منتظرم در باز شه، یه طبقه پله ها رو می رم بالا، مردی 30 و خورده ای ساله با ته ریش در رو باز می کنه میرم داخل گل ها رو می دم دستش ، لبخندی رد و بدل می شه...، یه خونه ی کوچیک و دو تا مبل یک نفره با یه میز وسط و یه ظرف پر از گلهای ارکیده روش
میرم طرف پنجره یه کبوتر پشت پنجره نشسته، پنجره رو باز می کنم کبوتر فرار می کنه ، چند تا گلدون گل لبخند می زنن بهم
برمی گردم، چشمم می یوفته به اتاق رو به رویی، هیچ دیالوگی یادم نمی یاد، اما میرم طرف اتاق، یه میز تحریر که چند تا خورده ریز روشه و یه چراغ مطالعه...یه کتابخونه پر از کتاب رو به روی میزِ ... میرم طرف کتابخونه چشمم و می چرخونم رو دونه دونه ی کتاب ها... دیدن یه کتاب تو طبقه ی آخرخوشحالم می کنه لبخندی می زنم، رو پنجه هام می ایستم تا بتونم کتاب رو بردارم... همون لحظه دستِ مرد کتاب رو برمی داره، لبخندی می زنه کتاب رو می ده دستم
می ره طرف میز، یه سینی رو میزِ ... فنجون رو برمی داره و می گیره طرفم...فنجون به دست به پنجره ی پرده دار اتاق تکیه میدم ... کتاب رو ورق می زنم
نگاهم می کنه ... سرش و می ندازه پایین،با فندک نقره ای توی دستش سیگار رو روشن می کنه و میگه: مهسا...ا
اول که چشمام باز می شه فکر می کنم کسی تو همین دنیای لعنتی صدام کرده واز خواب پریدم اما دور و برم که نگاه می ندازم میفهمم هوا هنوز گرگ و میشه
آره خواب بودم و خواب می دیدم... خواب...اون مرد کی بود؟؟؟ اون کوچه؟؟؟ اون اتاق و اون سیگارای رو میز، چرا هیچ دیالوگی رو یادم نمی یاد!؟ چطوره که تمام خواب یادمه ؟؟؟اون کتابی که تو دستم بود! اسمش چی بود خدایا... چرا هیچی یادم نمی یاد به جز تک تک سکانس های خوابم
چرا وقتی اسمم رو صدا کرد از خواب پریدم...اصلا مگه میشه کسی رو ندیده باشی و تو خواب ببینیش ! یه غریبه... اونم اینجوری... نکنه می شناسمش ؟؟؟ نه هیچی یادم نمی یاد، هیچی ...اما
اما اگه اون و نمی شناختم اون گلای ارکیده، همونایی که دستم بود و هم گلای رو میز...پس حتما می شناختمش
اینا سوالایی که پشت سر هم میاد تو ذهنم ... چرا این خواب برام خاص و عجیب شده... اینم می تونه مثل بقیه خواب های قبلی چرت و پرت باشه اما نه... ذهنم و بیش از این ها درگیر کرده
خدایا کمن خوابایی که واسه من معنایی داشته باشن...اونم بعد این همه کابوس های شبانه... اما حداقل ازشون چیزی می فهمیدم، نه انقدر گنگ
یکی خوابم رو ازم دزدید ...شاید زمانم تموم شده بود... خوابم رو برد...هر چی بود من و با سوالام بی جواب گذاشت
نمی دونم، فقط نوشتمش شاید یه روزی جوابش رو گرفتم
پ.ن: می دونم پست تر و تمیزی نیست، 2 شب پیش نوشتمش وبه قصد پابلیشش نبود

۲ نظر:

  1. خیلی خوب نوشتی.
    واقعا زیبا بود.
    این خوابگرد! کی همچین عکس بی نظیری ازش گرفته؟

    پاسخحذف
  2. هر کی گرفته دسش درد نکنه...
    اما فکر کنم دوربین مخفی بوده... D:

    پاسخحذف