ظرف های مانده از شب را می شویم، پنجره روب رویم است و هر چند لحظه چشمی به سبزی های روبرویم می اندازم و نفسی می کشم از این همه هوا، پرنده ای آمده پشت پنجره چه چه ای می زند، نامجو هم می خواند و من هم زمزمه گویش هستم،
پس از تو نبودم برای خدا
ظرفها که تمام می شوند،پوست بادمجان ها را با پوست گیر می گیرم، به "م" زنگ می زنم و می گویم گوجه نداریم ، یادت نره بگیری، واسه نهار می خوایم...
لیوان شیشه ای شفاف رو بر می دارم وتا لبه پرش می کنم از شیر...
پشت لپ تاب می شینم،چند تا وبلاگ رو و
پس از تو نبودم برای خدا
ظرفها که تمام می شوند،پوست بادمجان ها را با پوست گیر می گیرم، به "م" زنگ می زنم و می گویم گوجه نداریم ، یادت نره بگیری، واسه نهار می خوایم...
لیوان شیشه ای شفاف رو بر می دارم وتا لبه پرش می کنم از شیر...
پشت لپ تاب می شینم،چند تا وبلاگ رو و
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر