هر چقدر هم که یک روز برایت نفرت انگیز و خسته کننده باشه، هر چقدر از همه عالم و آدم بیزاری کنی و بگی آخه آخرش که چی ؟؟ چرا هیچ چیز اونجوری که می خوای پیش نمیره؟؟؟
وقتی توی ریکشایی که مثال مورچه می برتت، اولش می گی : وای فردا صبحم نمی رسی خونه این جور که این می ره، اما تذکری هم نمی دی و می گی بذار از این طبیعت بکری که ممکنه دیگه حالا حالا نبینیش، لذت ببری...
بعد تو همین فکرایی ، توی جاده ای ، از دو طرف جنگل و سر سبزی....
بارون میاد از اون بارونای عاشق کش...
از اونایی که خنده ات می گیره به هندی هایی که موتورهاشون رو کنار می زنن و به دیوارا تکیه می دن تا بلکه کمتر خیس بشن...
خنده ات می گیره به خودت که نگرانی یه تاپاله آب کثیف نریزه تو ریکشا و حال تو بگیره...
خنده ات می گیره وقتی چند متر مانده به خانه باران ناپدید می شود ...
یعنی خدا آن چند متر را برای تو ابر بارانی گذاشته بود تا فقط و فقط بخندی...
خنده هایت همان چند دقیقه است دوباره کسالت باز می گردد، یقه ات را همچین سفت گرفته و هیچ جوره ولکن ماجرا نیست...
بعد دوباره باران می آید...
دلت را در خانه به نوایش خوش می کنی و حسرت قدم زدنش را به دلت می ندازی و البته حسرت عکس های یادگاری که بعد ها غرق لذتت کنند...
بعد می آیی برای تغییر فضا کتاب بخوانی و آهنگی هم گوش کنی...
از بین 4 کتابت، کتاب یک روز قشنگ بارانی را دستت بگیری ، به پشتی مبل تکیه می دهی، هندزفری را در گوشهایت جا سازی می کنی و venestian gondola... را که خودت عاشقانه دوستش داری و پونه همیشه می گفت :" مهسا توی این اهنگ خودِ خودتی " و تو کلی ذوق می کردی را پلی می کنی، صدایش را هم آنقدی بلند می کنی که ملودی باران را هم بشنوی و از دستش ندهی...
کتاب رو ورق بزنی و ببینی اولین داستان هم دارد از یک روز قشنگ بارانی می گوید...
مگر می شود حس پرواز را نیابی... مگر می شود روی زمین بند بمانی... مگر می شود به ذوق نیایی و این روزت را ثبت نکنی!!!
دوست دارم این روزهای پر از تناقض را....
پ.ن: قایقرانان ونیزی رو از اینجا می شه گوش کرد، اینجا یعنی همون اونجا...
بازم از این پ نقطه نون ها: هنوز نتونستم عکسی بگیرم و بذارمش اینجا، در اسرع وقت حتما...
وقتی توی ریکشایی که مثال مورچه می برتت، اولش می گی : وای فردا صبحم نمی رسی خونه این جور که این می ره، اما تذکری هم نمی دی و می گی بذار از این طبیعت بکری که ممکنه دیگه حالا حالا نبینیش، لذت ببری...
بعد تو همین فکرایی ، توی جاده ای ، از دو طرف جنگل و سر سبزی....
بارون میاد از اون بارونای عاشق کش...
از اونایی که خنده ات می گیره به هندی هایی که موتورهاشون رو کنار می زنن و به دیوارا تکیه می دن تا بلکه کمتر خیس بشن...
خنده ات می گیره به خودت که نگرانی یه تاپاله آب کثیف نریزه تو ریکشا و حال تو بگیره...
خنده ات می گیره وقتی چند متر مانده به خانه باران ناپدید می شود ...
یعنی خدا آن چند متر را برای تو ابر بارانی گذاشته بود تا فقط و فقط بخندی...
خنده هایت همان چند دقیقه است دوباره کسالت باز می گردد، یقه ات را همچین سفت گرفته و هیچ جوره ولکن ماجرا نیست...
بعد دوباره باران می آید...
دلت را در خانه به نوایش خوش می کنی و حسرت قدم زدنش را به دلت می ندازی و البته حسرت عکس های یادگاری که بعد ها غرق لذتت کنند...
بعد می آیی برای تغییر فضا کتاب بخوانی و آهنگی هم گوش کنی...
از بین 4 کتابت، کتاب یک روز قشنگ بارانی را دستت بگیری ، به پشتی مبل تکیه می دهی، هندزفری را در گوشهایت جا سازی می کنی و venestian gondola... را که خودت عاشقانه دوستش داری و پونه همیشه می گفت :" مهسا توی این اهنگ خودِ خودتی " و تو کلی ذوق می کردی را پلی می کنی، صدایش را هم آنقدی بلند می کنی که ملودی باران را هم بشنوی و از دستش ندهی...
کتاب رو ورق بزنی و ببینی اولین داستان هم دارد از یک روز قشنگ بارانی می گوید...
مگر می شود حس پرواز را نیابی... مگر می شود روی زمین بند بمانی... مگر می شود به ذوق نیایی و این روزت را ثبت نکنی!!!
دوست دارم این روزهای پر از تناقض را....
پ.ن: قایقرانان ونیزی رو از اینجا می شه گوش کرد، اینجا یعنی همون اونجا...
بازم از این پ نقطه نون ها: هنوز نتونستم عکسی بگیرم و بذارمش اینجا، در اسرع وقت حتما...
قشنگ بود این یک روز قشنگ بارانی.
پاسخحذفشما را كه هنوز غم غربت نگرفته است عزيز دور از وطن. هان؟ : )
پاسخحذفكاملاً مستقر شدي مهسا جان؟ با محيط و حال و هوا و آدماش ارتباط گرفتي يا هنوز احساس غريبي ميكني؟ اميدوارم روزاي خيلي قشنگي در انتظارت باشه. خيلي قشنگ
az baroone ounja hesabi lezat bebar ke inja az
پاسخحذفin khabara nist
wow! che ahange ghashngi! merci