۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

لاغر کنید... لاس نزنید... فروشنده باشید...

1.سوار تاکسی ونک می شم، یک عدد خانوم میشینن جفتم، خانوم نگو بگو قصاب سر کوچه، بگو دراکولا...
نمی دونم چی جور باید انزجار خودم رو از چسبیدن به یک غریبه از هر نوعش رو  اعلام کنم، دلم می خواست در و از جا بکنم برم رو سقف بشینم،ولی به این زنیکه که هر کدوم از روناش قد کل هیکل من بود نچسبم، با این که خیلی تلاش کردم آرامش خودم و حفظ کنم و به موزیک باخ گوش کنم، هنوز نرسیده به ونک پیاده شدم و ترجیح دادم پیاده روی کنم تا این وزنه ی 100 کیلویی رو  تحمل نکنم...
پیاده شدم، تازه تونستم یه نفس راحت بکشم، باخ و از اول پلی کردم ....
2.توی خیابونای شلوغ ونک ، خدا وکیلی جای لاس زدنه؟؟؟ بابا تو تمام نقاط دیگر دنیا هم که این مسایل بابه ، دیگه وسط خیابون که وای نمی ایستن... استغفر الله...
رسما حال آدمو بهم می زنن، اگه مکان ندارید، لااقل برید یه پارک خلوتی چیزی پیدا کنید، اونجا بیافتید به جون هم...
باید به این خیرین بگیم، بیان یه سرپناهی هم واسه این کبوتر های عاشق بی مکان بزنند، ثواب داره. هر چند فکر می کنم و شنیدم هستند این مکان ها... کاش قد سر سوزنی فرهنگ داشتیم...
3. 5 دقیقه معطل شدم، خانوم فیس فیس تشریف بیارند. فلان چیز و دارید؟؟؟ نه !!! اینو چی؟؟؟ نه... اینو ؟؟؟ نه...   
واقعا نمی دونم چه حکمتیه که من هر چی می خوام قحط می شه!!!
وسایل و می ذارم رو میز ... میشه اینارو حساب کنید.
(آقای فروشنده دارن با دو تا دختر دیگه شوخی می کنند و اصلا کوتا بیا نیستند...) دوباره میگم... جناب می شه اینارو حساب کنید...
بازم نمی شنوه.کرههههههههههههههههههه.....
تقریبا داد می زنم، آقای نسبتا محترم، می شه اینا رو حساب کنید....
_ صب کن خانوم الان مسولش میاد....
من نمی دونم دوتا کد زدن انقدر سخته.
تمام سلولای بدنم به نقطه ی جوش خودشون رسیدن، فقط نمی دونستن چه جور تخلیه شن...
( چند تا از وسایل گچ بود) دستمو کشیدم رو میز همه پرت شدن زمین، یه لبخند زدم، اومدم بیرون...
هی با خودم گفتم این چه کاری بود کردی... اما از اون ور دیدم اگه این کارو نمی کردمم از دست خودم حرص می خوردم ، پس بذار گاهی من هم بی شعور شوم در مقابل بی شعوری ها....
_______________________________________________________________________

پ.ن:              مجانـــــــــی!
مجانی زنده گی می کنیم! رفقا!
هوا مجانی!
 ابر مجانی!
تپه و دره مجانی!
بارون و گل و شل مجانی!
از بیرون نگاه کردن ماشینا مجانی!
تماشای سر در سینما ها و
ویترین مغازه ها مجانی!
نون و پنیر نه...
اما آب مجانی!
آزادی به قیمت خون و
زندون مجانی!

مجانی زنده گی می کنیم!

                                                  اورهان ولی _ ماهی مست

۷ نظر:

  1. 1. و امان از بدن سازها با ساک های بزرگشون تو تاکسی.
    2. پس گشت میدون چه غلطی می کنه اونجا؟!
    3. به این می گن یه انتقام کوچولو برای خنک شدن دل:)
    پ.ن: اورهان ولی از شاعرهای محبوبمه.

    پاسخحذف
  2. دوست عزیز شما از من بیشتر داری منفجر میشیا :دی
    کاملا درک میکنم وضعتونو

    پاسخحذف
  3. به خاتون عزیز:
    با تمام اینا روز بدی هم نبود ، از اون روزایی که الکی خوشی...

    پاسخحذف
  4. به ابدی جان:
    1. آی امان...
    2.احتمالا اونا هم ایحساساتی شدن رفتن پیش جفتشون، ما که شانس نداریم اینا رو نمی گیرن ...
    3.مرسی از حمایتتون ،
    پ.ن:منم خیلی شعراش و دوست دارم ف اولین شعری هم که ازش خوندم و خوشم اومد همین شعر بود...

    پاسخحذف
  5. کویر خان ما منفجر شدیم تموم شد رفت، خاکسترمون و هم جمع کردن و رفتن...

    پاسخحذف
  6. عنوانت خيلي جالب و كوبنده بود... يه روز ت راديو يه خانم با خنده مي گفت، يك مرد چيني( يا ژاپني) به ديل گم شدن گوشي همراهش خودكشي كرد... خيلي مسخره كرد اون مرده رو.. من با خودم گفتم كي مي دونه اون روز چي به سر مرده اومده بوده..

    پاسخحذف